شبکه اجتماعی فارسی کلوب | Buy Mobile Traffic | سایت سوالات
از کجا معلوم امروز شنبه است؟...
 

سه شنبه 30 شهریور 1395
ن : فؤاد سیاهکالی نظرات

نان و عسل

کلمات کلیدی : سپنته مینو , هفت سین , دکتر حسابی , انیشتین ,


جواد صبح على الطلوع رفته بود نان تافتون و عسل گرفته بود براى یواخیم. به عمرش ساعت شش نانوایى را ندیده بود. بیدار كه شدم نشسته بودند سر سفره. خجالت كشیدم كه خوابیده بودم جلوشان. یواخیم مانده بود چطور باید با تافتون كار كند. تصورش از مفهوم نان فرو ریخته بود. جواد برایش لقمه درست مى كرد. نشستم و سلامى كردم. یواخیم لبخندى خجولانه زد، یا شاید عذرخواهانه از وضعیتى كه در آن گیر كرده بود. به شوخى گفت: "كار خیلى راحت تر بود اگه نون هاتون صاف وا مى ایستاد." و با درماندگى به غنچه مینیاتورى اى كه جواد با نان ساخته بود اشاره كرد و لابد مى اندیشید چند سال طول خواهد كشید كه یاد بگیرد هر روز سر صبحانه بیست تا غنچه نانى درست كند. جواد در همان حال كه عامدانه عسل را از فاصله روى نان مى ریخت، انگار مراسمى را اجرا مى كند، گفت: "به این مى گیم لقمه. كه توى فارسى یعنى غنچه نیلوفر."
نگاهى سرزنش آمیز به او انداختم، ولى توجهى نكرد. لقمه را داد دست یواخیم و دست به كار ساخت كاردستى بعدى شد. گفت: "از اعتقادات ما اینه كه نان و عسل رو در حقیقت سپنته مینو، یكى از ایزدان ایران باستان، از بهشت به زمین آورده. نان یك غنچه نیلوفر بهشتیه و عسل شهدش. به خاطر همین ایرانى ها از قدیم نان رو مقدس مى دونستن."
یواخیم لقمه را در نیمه راه دهانش نگاه داشته بود و با احترام به آن نگاه مى كرد. مردد بود كه آیا جویدن و آغشته كردن "لُكما" به آب دهان نزد ایرانى ها توهین به مقدسات محسوب مى شود؟ گفت: "خوردنش مراسم خاصى داره؟"
جواد باز عسل را از فاصله روى غنچه اش ریخت و با لحن روشنفكرانه اى گفت: "قدیم داشته، ولى حالا خیلى مردم باور ندارن به این چیزها. قدیم باور داشتن كه با خوردن درست هر لقمه فرد بخشى از بركت سپنته مینو رو جذب مى كنه." خدایا، یعنى همه این ها را بداهه مى ساخت؟ یواخیم نگاهى به من انداخت، و من ناچار لبخندى از سر تأیید زدم. یواخیم هم لبخندى زد، باز نگاهى به "لُكما" انداخت و با رضایت خاطر از چنین فرهنگ درخشانى كه پشت این تكه نان است، آن را بلعید و جوید. جواد همچون كاهنى سرش را تكان داد و گفت: "آمین."
یواخیم به نشان تشكر سر تكان داد. لابد فكر مى كرد باید یك پست بنویسد در وبلاگش راجع به ریچوال نان ایرانى.


پنجشنبه 28 اسفند 1393
ن : فؤاد سیاهکالی نظرات

هفت سین کتاب

کلمات کلیدی : سمفونی مردگان , سرخ و سیاه , سرگشته راه حق , سووشون , سه تفنگدار , نوروز , هفت سین ,


یکی از دوستان در وبلاگش، لیستى از هفت رمان مورد علاقه ش كه با سین شروع میشن تهیه كرده بود و از دیگران دعوت کرده بود به این "چالش" بپیوندن. دیدم بهانه ى خوبیه براى گفت و گو از كتاب. این شد كه من هم لیستى مشابه تهیه كردم.

حالا این هم لیست ما. شاید بشه گفت به ترتیب محبوبیت گذاشتم. بیشتر رمان ها رو به دوستان پیشنهاد می كنم.

سمفونی مردگان

سمفونی مردگان

هنوز که هنوزه، بین رمان های ایرانی رمانی نخوندم که به این برسه. راستش کارهای دیگه ی عباس معروفی رو نخوندم که مقایسه کنم، ولی بعید میدونم خودش هم تونسته باشه این قله رو دوباره فتح کنه. 
ماجرا؟ کمابیش زیاد شنیده شده: درگیری نسل سنتی با نسل مدرن. 
اما پرداخت ماجرا و شخصیت ها و فضاها، بسیار بسیار عالیه. این رمان رو دو یا سه بار خوندم. قصد دارم باز هم بخونمش.

سرخ و سیاه


معمولاً وقتی اسم رمان های کلاسیک میاد، آدم احساس میکنه باید منتظر یه اثر دراز و خسته کننده باشه، پر از آدمایی که عصا قورت دادن و راجع به اخلاقیات و قضایای کلی حکم صادر میکنن. شرمنده، این رمان هم همین طوریه!
ولی خب، از حق نگذریم، همین مسائل رو، کمابیش ضمن داستان خوبی مطرح کرده. هر چند یه مقداری میشد پریشانی و اضطراب داستان کمتر بشه، ولی میشه شخصیت ها رو دوست داشت. خیلیاشون ملموسن.

سه تفنگدار


رمانی که اسمش معروف تر از خودشه. شرح بزن بهادری ها و قهرمان بازی های چهار تفنگدار فرانسوی. یه جورایی شبیه امیرارسلان نامدار خودمون، فقط با پرداخت بیشتر داستانی. نمیدونم چرا الکساندر دوما اسم این رمان رو گذاشته "سه تفنگدار"؟ رسماً دارتانیان رو هویج حساب کرده.

سرگشته ی راه حق


اسم اصلی رمان "سن فرانسیسه" و مترجم به دلایل نامعلومی اولاً ترجیح داده اسم رو تغییر بده، و ثانیاً ترجیح داده اسم بدتری رو انتخاب کنه. قدیسی که این رمان ازش صحبت میکنه، در طول رمان "واصله" و هیچ وقت "سرگشته" نیست. 
به هر حال. حتی اگه اسم رمان رو تغییر نمیداد، باز میشد توی این لیست اسمش رو آورد، چون همچنان با سین شروع میشد.

سه دیدار

سه دیدار

رمانی به شیوه ی شاعرانه ی نادر ابراهیمی. اگه هنوز از بیست نگذشتید، این رمان رو بخونید. اگه گذشتید، ولش کنید. چون احتمالاً حوصله تون از این که همه به جای حرف زدن شعر میگن سر میره. من این رو شانزده هفده سالگی خوندم.

سووشون

دیگه داریم به انتهای لیست میرسیم؛ دوزخ رمان هایی که دوستشان ندارم. سووشون رو از کتاب ادبیات فارسی یادتونه؟ یادتونه چقدر قشنگ بود؟ پس اینو بگم: فقط همون قسمتایی که توی کتاب ادبیات اومده (سه چهار فصل آخر) قشنگن. باقی کتاب، به شدت خسته کننده و تکراریه. کل کتاب در حقیقت مقدمه ای یکنواخته برای سه چهار فصل آخر.

سفر به گرای 270 درجه


و این هم برای اینکه سین ها تکمیل بشه. میتونید به جای خوندن این کتاب، یکی از کتاب هایی که مرکز اسناد انقلاب یا سازمان های مشابه منتشر میکنن رو بخرید و بخونید: شرح جزء به جزء یه عملیات جنگی. همین و بس. چرا، شخصیت داره، اما داستان؟ هیچ. نویسنده هیچ اصراری نداره که با شخصیت ها همذات پنداری کنید. آخر کتاب، خیلی معمولی عملیات تموم میشه، بدون اینکه بدونید چرا اصلاً شروع شد؟

دوستانی که این متن رو میخونن، خوشحال میشم اگه خواستن کار مشابهی بکنن، منو در نظرات پست در اطلاع بذارن.